سونوی تعیین جنسیت
سلام نی نی گلم
١٤اسفند طبق دستوری که دکتر تواضع داده بودن
با مامان جون و باباجون و خاله و دایی وآیلین کوچولو رفتیم سونوگرافی
ویولت ادیب.ساعت 8ونیم بود
من و مامان جون پیاده شدیم و قرارشد بقیه تا تموم شدن کار ما برن یه چرخی بزنن
بابا محمودت چون کارداشت نتونست باهامون بیاد
وهمه دوس داشتن خبر سونو رو به باباییت بدن
بالاخره نوبتم شد.رفتم داخل و روی تخت دراز کشیدم
مامان جون روبروی خانم دکتر وایساده بود و زل زده بود به مانیتور
اما من اون لحظه نه چیزی میدیدم نه میشنیدم
فقط تندوتند هرچی بلد بودم رو تو دلم میخوندم.هزارتا نذرونیازکردم که شما سالم باشی
خانم دکتر داشت دست وپای کوچولوتو به مامان جون نشون میداد
مامان جونم میخندید.یعدم یه هویی گفت نی نی پسره
اینقد تو دلم قربون صدقه ت رفتم که نگو.برام فرقی نداشت دختری یاپسر اما میدونستم که باباییت دوس داره پسرباشی
که صبح تاشب باخودش هرجا دوس داره ببرتت..داییت هم که دوس داشت یه همبازی کوچولو پیداکنه
به خانم دکترگفتم فیلم پسرمو هم میخوام.اونم سی دی داد گفت هروقت دلت واسش تنگ شد نگاش کن
خلاصه رفتیم سوارماشین باباجون شدیم.همه منتظربودن بگیم چی شده
اما من و مامان جون باهم توافق کردیم یه کم اذیتشون کنیم
خاله هی میزد به پهلوم که بگو منم میگفتم معلوم نشد نی نی چیه
دایی جونت هم که هیچوقت هیچ جایی باهامون نمیومد الان اومده بود فقط بفهمه که نی نی پسره
اما وقتی دید ما چیزی نمیگیم دپرس شد و دیگه هیچی نگفت
اما بالاخره دلمون طاقت نیاورد و نزدیک خونه بهشون گفتیم
دایی کوچولوتم بلند گفت ایییییییول
روز خیلی باحالی بود از همه ی استرس هاش که بگذریم
قبل از اینکه بریم خونه یه سر هم رفتیم قدمگاه حضرت ابوالفضل که بسته بود
همونجا یه سلام دادیم و برگشتیم خونه
تا رسیدیم خونه دایی لب تابو آورد گذاشت وسط هال و فیلمتو گذاشت
یه جوری دقیق شده بود تو مانیتور که انگاری داشت دنبال یه چیزی میگشت
همه جمع شدیم و کلی نگات کردیم و قربون صدقه ت رفتیم
مامان جون زنگ زد به باباییت و خبر اومدنتو بهش داد
اونم کلی ذوق کرد.
خلاصه اینکه پسرک مامان تو شدی همه ی دنیای من و بابایی وکل خونواده